منم تشنه هستم ...
تشنه یک جرعه آب حرم ...
و دلتنگ مشهدالرضا ...
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام
ولادت امیر مؤمنان علیه السلام در کعبه از دیدگاه شیعیان قطعی و متواتر است ، و این که کسی غیر از آن حضرت در داخل خانه کعبه به دنیا نیامده نیز اجماعی است .
شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه در این باره مینویسد :
ولد بمکة فی البیت الحرام یوم الجمعة الثالث عشر من رجب سنة ثلاثین من عام الفیل ، ولم یولد قبله ولا بعده مولود فی بیت الله تعالى سواه إکراما من الله تعالى له بذلک وإجلالا لمحله فی التعظیم .
حضرت امیر المؤمنین علی بن ابى طالب علیه السّلام در روز جمعه سیزدهم ماه رجب پس از سى سال از عام الفیل در خانه خدا در شهر مکه به دنیا آمد ، نه پیش از وى کسى در خانه خدا به دنیا آمده و نه بعد از آن حضرت. تولد امیر مؤمنان علیه السّلام در خانه خداوند فضیلت و شرافتى است که پروردگار بزرگ برای بزرگداشت مقام و منزلتش به آن حضرت اختصاص داده است .
الشیخ المفید ، أبی عبد الله محمد بن محمد بن النعمان العکبری البغدادی (متوفای413هـ) ، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد ، ج 1 ، ص 5 ، تحقیق : مؤسسة آل البیت علیهم السلام لتحقیق التراث ، ناشر : دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت ، الطبعة : الثانیة ، 1414هـ - 1993 م
ولادت امام علی علیه السلام در کعبه از دیدگاه اهل سنت : ادامه مطلب...
از اینکه کسی از تو تعریف میکند..
شکمش از زن باردار پا به ماه بزرگتر است!
جیبش از بانک سر چهارراه پر پولتر!
خانه اش جان میدهد برای کاخی در پایتخت!
ماشینش معلوم نیست چند در دارد!
و جالبست که میگوید از
گرسنگی هایتان!
ساده زیست بودنتان!
سنگر کوچکتان!
و افتادگیتان!
کدام را باور کنیم؟
شهدا شرمنده ایم!!!
در گردان ما برادری بود که همیشه عادت داشت پیشانی شهدا را ببوسد
وقتی شهید شد بچه ها تصمیم گرفتند پیشانی او را غرق بوسه کنند
پارچه را که کنار زدیم نعش بی سر او دل ما را آتش زد...
یک بار خاطره ای از جبهه برایم تعریف می کرد، می گفت: کنار یکی از زاغه مهماتها سخت مشغول بودیم؛
تو جعبه های مخصوص، مهمات می گذاشتیم و درشان را می بستیم. گرم کار، یک دفعه چشمم افتاد به یک
خانم محجبه، با چادر مشکی! داشت پا به پای ما مهمات می گذاشت توی جعبه ها.
با خودم گفتم: حتما از این خانم هایی است که میایند جبهه.
اصلا حواسم به این نبود که هیچ زنی را نمی گذارند وارد آن منطقه بشود. به بچه ها نگاه کردم. مشغول کارشان
بودند و بی تفاوت می رفتند و می آمدند. انگار آن خانم را نمی دیدند. قضیه عجیب برایم سوال شده بود.
موضوع عادی به نظر نمی رسید. کنجکاو شدم بفهمم جریان چیست، رفتم نزدیک تر. تا رعایت ادب شده باشد.
سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم: خانم! جایی که ما مردها هستیم، شما نباید زحمت بکشید.
رویش طرف من نبود. به تمام قد ایستاد و فرمود: مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟
یک آن یاد سید الشهدا علیه السلام افتادم و اشک توی چشم هایم حلقه زد.
خدا به من لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و فهمیدم جریان چیست.
بی اختیار شده بودم و نمی دانستم چه بگویم. خانم، همان طور که رویشان آن طرف بود فرمودند:
هرکس که یاور ما باشد، البته ما هم یاری اش می کنیم.
بگو عاشق نیستیم :
- انگار از آسمان آتش می بارید.به شهید غلامی گقتم: «گروه را مرخص کنیم تا اوایل پاییز که هوا خنک تر می شود، برگردیم»
گفت: «بگو عاشق نیستیم.» گفتم:«علی آقا!هوا خیلی گرم است.نمی شود تکان خورد.»
گفت: «وقتی هواگرم است و تو می سوزی، مادر شهیدی که فرزندش در این بیایان افتاده است،دلش می شکند و می گوید:خدایا بچه ام در این گرما کجا افتاده است؟ همین دل شکستگی به تو کمک می کند تا به شهید برسی.»
نتوانستم حرف دیگری بزنم. گوشی را گذاشتم،برگشتم و گفتم:«بچه ها،اگر از گرما بی جان هم شویم،باید جستجو را ادامه دهیم.» پس از نماز ظهر کار را شروع کردیم.تا ساعت نه صبح هر چه آب داشتیم،تمام شد.بالای ارتفاع 175شرهانی،چشم هایمان از گرما دیگر جایی درا نمی دید. به التماس نالیدیم: خدایا تورا به دل شکسته ی مادران شهید...
در کف شیار چیزی برق زد پلاک بود...